جهانگیرآشنا

مطالعه تطبیقی موج اجتماعی در مراسم تشییع مرتضی پاشایی و نیما حردانی

نکته کلیدی این پژوهش آن است که مرگ هنرمندان محبوب، به‌ویژه در عصر دیجیتال، صرفاً فقدان یک فرد نیست، بلکه فرصتی برای جامعه است تا عواطف، هویت و معنا را بازسازی کند. این پدیده به ما می‌آموزد که فهم تحولات فرهنگی و نقش رسانه در ایران امروز بدون تحلیل این موج‌های احساسی و مناسک جمعی، ناقص خواهد بود.
کد خبر : 76221
تاریخ انتشار : چهارشنبه 8 مرداد 1404 - 16:11

به گزارش پایگاه خبری عصر آشنا: سوگواری جمعی به‌عنوان یک پدیده اجتماعی، همواره یکی از مهم‌ترین عرصه‌های بروز احساسات عمومی و بازتولید هویت فرهنگی در جوامع مختلف بوده است. در عصر شبکه‌های اجتماعی، این سوگواری‌ها از چارچوب‌های سنتی خارج شده و به رخدادهایی فراملی، رسانه‌ای و پر از معنا تبدیل شده‌اند. در ایران، دو نمونه بارز این پدیده را می‌توان در مراسم تشییع مرتضی پاشایی در سال ۱۳۹۳ و نیما حردانی در سال ۱۴۰۴ مشاهده کرد؛ رخدادهایی که با حضور گسترده و خودجوش مردم، به یک موج اجتماعی غیرقابل پیش‌بینی تبدیل شدند.

اهمیت مطالعه این دو مراسم در آن است که نشان می‌دهد چگونه مرگ یک چهره هنری می‌تواند به عاملی برای همبستگی جمعی، بیان احساسات سرکوب‌شده و حتی بازنمایی هویت نسلی یا قومی بدل شود. پرسش اصلی این نوشته آن است که چرا مرگ برخی هنرمندان از سطح سوگ فردی فراتر رفته و به یک رخداد اجتماعی فراگیر تبدیل می‌شود؟ مطالعه تطبیقی این دو رویداد می‌تواند الگوهای مشترک و تفاوت‌های معناداری را در شیوه‌های سوگواری جمعی در دو مقطع مختلف از تاریخ معاصر ایران آشکار سازد.

پیشینه بحث

پدیده «سوگ جمعی» در جامعه‌شناسی به‌عنوان یکی از اشکال آیین‌های جمعی مورد توجه نظریه‌پردازانی همچون امیل دورکیم قرار گرفته است. دورکیم در نظریه آیین‌های جمعی، بر این نکته تأکید می‌کند که مناسک سوگواری تنها واکنشی فردی به فقدان نیست، بلکه سازوکاری برای بازتولید همبستگی اجتماعی و تقویت انسجام جمعی محسوب می‌شود. در ادامه این بحث، بوردیو مفهوم «سرمایه نمادین» را مطرح می‌کند و نشان می‌دهد که چگونه مرگ یک شخصیت مشهور می‌تواند به منبعی برای تولید و بازتوزیع سرمایه فرهنگی و نمادین در میدان اجتماعی بدل شود. سوگ جمعی، به‌ویژه در مورد هنرمندان محبوب، علاوه بر کارکرد عاطفی، ابزاری برای تثبیت یا بازتعریف جایگاه آن‌ها در حافظه جمعی است. همبستگی عاطفی ناشی از این رویدادها، شبکه‌ای از روابط احساسی و نمادین را فعال می‌کند که افراد را فراتر از مرزهای جغرافیایی و طبقاتی گرد هم می‌آورد.

در عصر رسانه‌های دیجیتال، شبکه‌های اجتماعی نقش اساسی در تولید و بازتولید این موج‌های احساسی ایفا می‌کنند. رسانه‌های نوین، مرز میان سوگ خصوصی و عمومی را از بین برده و امکان مشارکت گسترده و همزمان را فراهم ساخته‌اند. الگوریتم‌های این شبکه‌ها با تقویت محتواهای احساسی، به تشدید و گسترش این موج‌ها کمک می‌کنند.

نمونه‌ جهانی این پدیده، مانند مرگ مایکل جکسون در سال ۲۰۰۹، نشان می‌دهد که سوگ جمعی در جهان معاصر به یک رخداد رسانه‌ای بدل شده است؛ رخدادی که علاوه بر بُعد احساسی، دلالت‌های فرهنگی، سیاسی و حتی اقتصادی دارد. این تجربه‌ها نشان می‌دهد که تحلیل مراسم سوگ خودجوش در ایران، در پیوند با این روند جهانی قابل فهم است.

روایت مورد اول: مرتضی پاشایی

مرتضی پاشایی (۲۰ مرداد ۱۳۶۳ – ۲۳ آبان ۱۳۹۳)، خواننده پاپ متولد تهران، یکی از چهره‌های محبوب موسیقی دهه ۱۳۹۰ بود که با آثاری چون «یکی هست»، «جاده یک‌طرفه» و «نگران منی» توانست مخاطبان وسیعی به‌ویژه در میان نسل جوان جذب کند. سبک ملودیک، اشعار عاشقانه و صدای خاص او، همراه با استفاده هوشمندانه از رسانه‌های نوین برای ارتباط با هواداران، وی را به یکی از پدیده‌های موسیقی پاپ در ایران بدل ساخت. در سال ۱۳۹۲ خبر ابتلای او به سرطان معده منتشر شد و از همان زمان، فضای رسانه‌ای پیرامون زندگی شخصی و روند درمان او شکل گرفت.

مرگ مرتضی پاشایی در آبان ۱۳۹۳ موجی از واکنش‌های احساسی در میان هواداران ایجاد کرد. مراسم تشییع وی در تهران، با حضور ده‌ها هزار نفر، به یکی از بی‌سابقه‌ترین گردهمایی‌های مردمی تبدیل شد؛ رخدادی که تنها به تهران محدود نماند و در شهرهای دیگر نیز تجمعات مشابهی برگزار شد. آنچه این رویداد را برجسته کرد، نقش تعیین‌کننده شبکه‌های اجتماعی مانند فیس‌بوک، اینستاگرام و وایبر بود. این فضاها به بستری برای اطلاع‌رسانی، سازمان‌دهی و همدلی جمعی تبدیل شدند و امکان مشارکت گسترده، حتی برای کسانی که حضور فیزیکی نداشتند، فراهم آوردند.

مراسم تشییع پاشایی صرفاً یک مناسک سوگواری نبود؛ بلکه به یک رخداد فرهنگی تبدیل شد که نسل دهه ۷۰ از طریق آن، نوعی مقاومت عاطفی و هویت‌جویی در برابر محدودیت‌ها و فشارهای اجتماعی را بازنمایی کرد. این رویداد نشان داد که سوگ یک هنرمند می‌تواند به صحنه‌ای برای بازتعریف روابط نسل جوان با جامعه، رسانه و فرهنگ عمومی بدل شود.

روایت مورد دوم: نیما حردانی

نیما حردانی (۲۶ اردیبهشت ۱۳۸۲- ۱ مرداد ۱۴۰۴)، خواننده جوان لری، متولد روستای اسفندان شهر دیشموک(استان کهگیلویه و بویراحمد) و از ایل بهمئی، در سال‌های اخیر به‌عنوان یکی از صداهای نو و تأثیرگذار در موسیقی محلی جنوب و غرب ایران به‌ویژه با آوازهای «یاریار» شناخته شد. او با بهره‌گیری از اصالت موسیقی لری و ترکیب آن با سبک‌های نوین، توانست حلقه اتصال میان سنت و مدرنیته در فرهنگ موسیقایی قوم لر را تقویت کند. آثار او که سرشار از مفاهیم عاطفی و هویت‌گرایانه بودند، به‌ویژه در میان نسل جوان لر جایگاه ویژه‌ای پیدا کرد. این محبوبیت نه‌تنها در مناطق بهمئی و کهگیلویه بلکه در میان مهاجران لر در شهرهای بزرگ ایران نمود داشت؛ زیرا او برای بسیاری از جوانان، صدای «خانه» و «ریشه» بود.

در روز چهارشنبه یکم مرداد ۱۴۰۴، خبر درگذشت ناگهانی نیما حردانی بر اثر تصادف رانندگی موجی عظیم از اندوه و واکنش‌های احساسی در جامعه لر و کاربران شبکه‌های اجتماعی برانگیخت. کاربران با انتشار عکس‌ها، ویدئوها و خاطرات شخصی، مرگ او را به موضوعی ملی بدل کردند.

مراسم تشییع او در روستای اسفندان شهرستان کهگیلویه، با حضور ده‌ها هزار نفر، جلوه‌ای خاص داشت: ترکیبی از آیین‌های سنتی لری مانند «سرِوخوانی» و «یاریار» با ابزارهای مدرن همچون لایو اینستاگرام، استوری‌های همزمان و پوشش گسترده توسط رسانه‌های محلی و ملی. این مراسم نه‌تنها یک سوگ قومی، بلکه صحنه‌ای برای بازنمایی و تقویت «هویت جمعی قومی» بود؛ هویتی که در بستر شبکه‌های اجتماعی، مرزهای جغرافیایی را درنوردید و مهاجران بهمئی در سراسر ایران را در این همبستگی عاطفی شریک ساخت.

رخداد نیما حردانی نشان داد که چگونه مرگ یک هنرمند بومی می‌تواند به موجی ملی و رسانه‌ای تبدیل شود و ظرفیت‌های فرهنگی قومیت‌ها در شکل‌دهی به احساسات عمومی و انسجام اجتماعی را برجسته کند.

تحلیل تطبیقی و بحث

مقایسه دو رخداد تشییع مرتضی پاشایی و نیما حردانی نشان می‌دهد که هر دو پدیده در عین تفاوت‌های فرهنگی و اجتماعی، دارای شباهت‌های بنیادی هستند. نخستین شباهت، خودجوشی و غیرقابل پیش‌بینی بودن این تجمعات است. هیچ‌یک از این دو مراسم از سوی نهادهای رسمی سازماندهی نشد، بلکه شبکه‌های اجتماعی به‌عنوان بستر اصلی بسیج عاطفی عمل کردند. انتشار سریع اخبار، هشتگ‌سازی و دعوت‌های غیررسمی، میلیون‌ها کاربر را به کنش جمعی سوق داد. دومین شباهت، کارکرد تخلیه هیجانی و بازسازی هویت است. در مراسم پاشایی، نسل دهه هفتاد احساسات سرکوب‌شده و نیاز به دیده‌شدن خود را بازنمایی کرد، درحالی‌که در مراسم حردانی، ایل بهمئی فرصت یافت تا هویت فرهنگی خود را در مقیاسی ملی بازتعریف کند.

در مقابل، تفاوت‌های معناداری نیز وجود دارد. موج پاشایی، ماهیت ملی و شهری داشت؛ چهره‌ای متعلق به فرهنگ پاپ مدرن که مرگش به نماد سوگواری یک نسل در کلان‌شهرها تبدیل شد. درحالی‌که موج حردانی، ماهیتی قومی- ملی داشت و در آن، پیوند سنت و مدرنیته به‌وضوح دیده می‌شد؛ جایی که آیین‌های لری مانند «سرِوخوانی» در کنار لایو اینستاگرام و هشتگ‌ها، معنای جدیدی یافتند. بُعد فرهنگی بومی در موج حردانی بسیار پررنگ بود و این امر نشان‌دهنده تداوم قدرت نمادین قومیت‌ها در فضای مدرن است.

از منظر جامعه‌شناختی، ارتقای این سوگ‌ها از سطح فردی به رخداد اجتماعی، ریشه در چند عامل دارد: نخست، بحران معنا و نیاز به آیین‌های جدید در جامعه‌ای که ساختارهای سنتی تضعیف شده‌اند. دوم، قدرت شبکه‌های اجتماعی در خلق «هم‌زمانی احساسی» که مرزهای جغرافیایی و طبقاتی را در می‌نوردد. سوم، سرمایه نمادین هنرمندان محبوب که آنان را به چهره‌هایی فراتر از موسیقی و به نمادهای فرهنگی و هویتی بدل می‌کند؛ بنابراین، این رخدادها نه‌تنها واکنشی به فقدان فردی، بلکه آیینی برای بازسازی نظم عاطفی، بازنمایی هویت و خلق معنای جمعی در ایران معاصر هستند.

نتیجه‌گیری

تحلیل تطبیقی دو رخداد تشییع مرتضی پاشایی و نیما حردانی نشان می‌دهد که سوگ جمعی در ایران معاصر دیگر صرفاً یک کنش عاطفی نیست، بلکه به آیینی اجتماعی با ابعاد فرهنگی، رسانه‌ای و هویتی تبدیل شده است. این رویدادها بیانگر تحول در شیوه‌های همبستگی اجتماعی‌اند؛ تحولی که به‌واسطه شبکه‌های اجتماعی تسهیل شده و امکان خلق «فضای احساسی مشترک» را برای میلیون‌ها نفر فراهم کرده است.

در هر دو مورد، سوگواری از سطح فردی فراتر رفت و به بستری برای بازنمایی هویت جمعی بدل شد. مراسم پاشایی، هویت نسل شهری را برجسته کرد؛ نسلی که از طریق موسیقی پاپ و فضای مجازی خود را تعریف می‌کند. در مقابل، مراسم حردانی نشان داد که چگونه قومیت‌ها با بهره‌گیری از ابزار مدرن می‌توانند سنت‌های خود را بازتولید کنند و حتی به گفتمان ملی پیوند بزنند.

نکته کلیدی این پژوهش آن است که مرگ هنرمندان محبوب، به‌ویژه در عصر دیجیتال، صرفاً فقدان یک فرد نیست، بلکه فرصتی برای جامعه است تا عواطف، هویت و معنا را بازسازی کند. این پدیده به ما می‌آموزد که فهم تحولات فرهنگی و نقش رسانه در ایران امروز بدون تحلیل این موج‌های احساسی و مناسک جمعی، ناقص خواهد بود.

نویسنده: علی مرادی بهمئی

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 4 در انتظار بررسی : 4 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.