شهادت ارث سادات هست

داود طلوعی مطلق

خاطرات سرهنگ غلام عباس ایثاری از شهید عباس رامنژاد

موعد حرکت بسوی سرزمین نور یعنی شلمچه رسید سوار اتوبوس ها شدیم و حرکت کردیم به طرف منطقه شلمچه که بعد از پل نو خرمشهر از اتوبوس ها پیاده شدیم و با دو خود را به دریاچه رساندیم.
کد خبر : 22145
تاریخ انتشار : سه شنبه 21 دی 1400 - 21:30

به گزارش سایت خبری عصر آشنا سرهنگ پاسدار غلام عباس ایثاری از یادگاران ۸سال دفاع مقدس در مصاحبه با خبرنگار عصر آشنا به خاطرات شهید عباس رامنژاد اشاره کرده اند که به شرح ذیل میباشد.

به نام الله
پاسدار حرمت خون شهیدان
یادی کنیم از عباس جبهه ها ،عباس را اکثر موقع ها با این چفیه می دیدم چونکه نشانه ای از سید بودنش بود توفیق سه مرحله اعزام در محضرش را داشتم. عباس را خیلی دوست داشتم و خیلی هم باش شوخی میکردم
در ان اعزام ده پانزده نفری از بچه های بهمئی بودیم همیشه هم دور عباس را میگرفتیم انگار که بزرگمون بود ولی خدایی علاقه من به ایشون یه کمی با بقیه فرق داشت.
موعد حرکت بسوی سرزمین نور یعنی شلمچه رسید سوار اتوبوس ها شدیم و حرکت کردیم به طرف منطقه شلمچه که بعد از پل نو خرمشهر از اتوبوس ها پیاده شدیم و با دو خود را به دریاچه رساندیم و سوار شناورهای یگان دریایی و به طرف خط مقدم حرکت نمودیم در کانل ماهی مستقر شدیم کانالی که تا شب جلوی متعلق به ارتش بعث بود دو روزی ماندیم هواپیماهای غول پیکر جنگی مرتب بمب های خوشه ای میرختند توپخانه امانمان را بریدند. چند تن از بچه های بهمئی آنجا مجروح شدند از جمله ملک حسین جوانمردی و سلطانعلی داستان و رمضان چیره…
واقعا شلمچه قطعه ای از بهشت است دلتنگ عملیات بودیم لحظه ها سخت میگذشت عباس را هم کمتر میدیدیم چونکه درگیر انجام امورات و پیام رسانی بود.
عصر دو روز بعد در کانال با عباس رو به رو شدم گفتم: سید گفت: بله
گفتم: کارت دارم گفت: هم میخواهی شوخی کنی
گفتم: نه عباس ما کی می رویم جلو…
چونکه اطلاع داشت گفت: چرا گفتم: بابا اینجا خسته شدیم برو بگو ببرنمون جلو گفت: ما الان می رویم شما ساعت ده یا یازده شب حرکت می کنید گفتم: چرا الان نمی رویم گفت: نمیشه اول فرماندهان می روند بعد شما
گفتم: سید گفت: مرگ چته
گفتم: احتیاط کن شهید نشی تا بیشتر در جبهه ها باشی
گفت: یعنی اگر من شهید شدم تو جبهه نمی آیی
گفتم: چرا ولی تو باشی بهتر و دلچسب تر است
به سویم آمد طوری که قصد خداحافظی داشت من هم تکان نخوردم تا رسید
چونکه حرف زدن هایمان تقریبا با فاصله سه یا چهار متری بود یقه ام را با یک دست و کمر بندم را با دست دیگر گرفت و بلندم کرد گفتم ای روزگار الان تیرم میکند داخل آب و انتقام تمام اذیت هایم را میگیرد سرد بود
لباس برای عوض کردن نداشتیم گفتم عباس نندازیم داخل آب گفت نه بعد از دو دور در اسمان چرخاندن به پشت به دیوار کانال خواباندم چون که جسه ای نداشتم بلند کردن و زمین زدنم برایش راحت بود بالای سرم ایستاد چند مشت به سینه و شکم و رانم زد ولی خیلی ارام و بلند شد گفت عزیزم شهادت ارث سادات است حرکت کرد من هم واقعا از پشت سر خیلی نگاهش کردم تا سوار ماشین و به سوی خط حرکت کرد
نوبت به حرکت ما رسید سوار لندکروز های بیطاق شدیم و جاده حرکتمان ختم میشد به سه راه مرگ که بعدا به سه راه شهادت تغییر نام داده شد
شب ها چند تانک عراقی نورافکن و منور های خوشه ای این سه راه را مثل روز روشن میکردند و مرتب عراقی ها آنجا را با تمام امکانات جنگی با توجه به داشتن مختصات جغرافیایی با انواع گلوله ها شخم میزدن خیلی دلم می خواست زودتر به عباس و شهریار قیطاسی برسم
الله اکبر از آتش آن شب تانک ها تا ستون ماهارا دیدند همزمان اتش تهیه ریختند از انفجار گلوله تانک به شدت مجروح شدم
کله ام داشت منفجر می شد بدن درد عجیبی داشتم احساس گرمی در چند نقطه از بدنم کردم
دست گذاشتم به آنجاهای گرمی و در نور گرفتم از بس که سرم درد داشت هیچ چیز را نمی دیدم به تانک سوخته ای تکیه دادم گفتم الان تمام میکنم
درد سر و بدن هر لحظه بیشتر می شد
چقدر افتاده بودم نمیدانم یک لحجه اصفهانی در گوشم پیچید که می گفت: سیف الله سیف الله مرتضی(سیف الله شهید حیدرپور فرمانده تیپ ۴۸ فتح بود و مرتضی: اقا مرتضی قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا) که همراهانش بچه های مجروح را در گوشه ای گذاشتند تا امبولانس آمد و ما را سوار کردند
چشم باز کردم دیدم در یک جای خالی از صدای انفجار هستیم
جانشین گردان امام سجاد برادر رضایی از مجروحین بود
امد بالای سرم گفت: خورد به زمین عمل نکرد این شوخی را در شوشتر هنگام پرتاب نارنجکم که عمل نکرد با اقای افضلیان و قربان جشنی کردند
گفتم: اقای رضایی خبر از عباس و قیطاسی نداری؟
گفت: عباس به شدت مجروح شد ولی از قیطاسی نه
اوردنمون بیمارستان اهواز جا نبود بردنمون به نیشکر هفت تپه
جهت ادامه مداوا
جانشین گردان هم همراه ما بود
چندروز انجا مداوا شدیم و بعد اعزاممان کردن هلال احمر گتوند چندروزی هم انجا بودیم و مرخص شدیم
من و دو برادرم یعنی صادق جریده و واحد جریده همزمان در جبهه بودیم به مقر گردان که رسیده بودیم شهادت عباس را فهمیدم
بسیار بی تابی و گریه کردم
مخصوصا جای خالی اش را که می دیدم.
در همین حین بچه های بهمئی در گردان یا رسول بودند تا فهمیدند بچه های مجروح رسیدند دسته جمعی به سمت گردان ما امدند که یکی از ان ها برادر من بود و بخاطر اینکه شهادت مارا فهمید به طور ناراحت در آخر جمعیت بچه ها ایستاده بود تا صدایش زدم نشست که شهید جرستانی و هیبت الله جومرد به سمت من آمدند و بعد از آن ها برادرم رسید و همدیگر را در بغل گرفتیم ساعتی بعد از ما خداحافظی کردند و همان شب عازم منطقه شلمچه شدند ما ماندیم جای خالی عباس
راست گفت شهادت ارث سادات است.
لازم به ذکر هست بچه های شهرستان بهمئی که درگردان امام سجاد کرببلا پنج حضور داشتند
شهید عباس رامنژاد، شهریارقیطاسی،عبدارحمان افظلیان،قربان جشنی، عیسی بزمه،کریم راهوار مقدم، رمضان چیره، حسین جوانمردی،کیامرث منصوری،حسین ستوده، سلطانعلی داستان،کرم بدرقه، عبدالصلح محسن نژاد،غلامعباس ایثاری

جامانده از قافله شهدا غلام عباس ایثاری

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۱
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

Seyed سه شنبه , 21 دی 1400 - 22:09

عباس جبهه ها … چ تعبیر زیبایی
روحش شاد و یادش گرامی و راهش پر رهرو باد..