داود طلوعی مطلق

شهدای شهرستان بهمئی در عملیات بیت المقدس ۲چه کسانی بوده اند.

دست ها یخ زده چشم ها خسته توان انچنانی نبود بعد از ده ساعت پیاده روی در برف و بوران به نقطه رهایی یاران خدا رسیدیم از حالت ستونی به حالت دشت بانی تغییر حرکت دادیم دستور حمله صادر شد تقریبا ساعت پنج بود 
کد خبر : 22441
تاریخ انتشار : شنبه 25 دی 1400 - 23:01

به گزارش خبرنگار پایگاه خبری عصر آشنا در مصاحبه با سرهنگ پاسدار غلامعباس ایثاری بمناسبت سالگرد عملیات بیت المقدس ۲

امروز سالگرد عملیات بیت المقدس ۲ مورخ ۱۳۶۶/۱۰/۲۵ در بلندی های قمیش ماووت از استان سلیمانیه عراق می باشد.
که در ان عملیات بچه هایی از منطقه بهمئی حضور داشتن که در اخر متن تا جایی که ذهن یاری می کند اسم مبارکشان را قید خواهم کرد، بهتر است یادی کنیم از شهیدان منطقه بهمئی نعمت الله جومردی وخداخواست جلویزی.
که هردو در بلندی های قمیش و در تاریخ ۲۷و۲۸. ۶۶/۱٠ به شهادت رسیدند ولی در دو گردان: امام سجاد و یازهرا تیپ چهل هشت فتح
گردان ما تا جای که به یاد دارم ۱۹یا۲٠ /۱٠/ ۶۶ بعد از نماز ظهروعصر و نهار در اردوگاه شوشتر تجهیز البته بدون مهمات  شده و سوار اتوبوس هایی که از صبح امدند شدیم و به سوی نقطه نامعلوم حرکت نمودیم از ظاهر اتوبوس ها معلوم بود که راه دوری در پیش است. چونکه اگر برای جنوب بود ظاهر اتوبوس ها از نظر شیشه های بغل و سرحال بودن این نبود، این وضعیت حاکی از حرکت به سوی سردسیر بود.
خیلی هایمان مسیرها را بلد بودیم مخصوصا چند نفری که در دو عملیات دیگر در کردستان حضور داشتیم
من وشهید جومردی و جوانمرد جرندان و ذالفقار قیطاسی  به علت اینکه پسر عمو بودیم در یک اتوبوس و کنار هم نشستیم.
از اندیمشک به سمت کرمانشاه حرکت کردیم.
شب به کرمانشاه رسیدیم به علت نا امنی در کردستان از حرکتمان جلوگیری و در مسجدی در کرمانشاه خوابیدیم صبح نماز خواندیم صبحانه خوردیم وسوار شدیم به سمت سقز در پنج طبقه های سقز دو روز اقامت داشتیم وصبح روز سوم ماشین های خاور و ۹۱۱ امدند تمام تریلر و یا پشت ماشین ها را با برزنت و کفی چادر پوشاندند تا  برف و باران نیروها را اذیت نکند و در استتار کامل حرکت کنند.
برای تهویه هوا یه مقدار اون ته ماشین فضا باز بود جلو تمام ماشین ها پارچه نوشته ای بود که در ان نوشته بود اهدایی استان ک. ب. به جبهه های جنگ
از تونل سقز گذشتیم به بانه رسیدیم و بعد به بوالحسن
هوا بسیار سرد و جاده یخبندان . این مسیر های را که نام بردم چونکه قبلا با دیگر رزمندگان بهمئی انجا بودیم شناخت کامل داشتم بعد از بوالحسن و نرسیده به پل سیدالشهدا که بعد از ان مقر گردو بود سینه کشی با شیب نسبتا تندی وجود داشت که باعث کندی حرکت ماشین ها می شد و گاها نیاز به این بود که حتما از نیرو کمکی یا ماشین جهت بکسل ماشین ها استفاده شود تا از ان سربالایی بالا روند چند ماشین ماندند که ماشین ما هم یکیشون بود بنده امدم اخر ماشین و سرم را بیرون اوردم شورایی فرماندهی تیپ پایین بودند و مشغلول هل دادن  یکیشون گفت همش نیرو هستند گفتم نه شکستنی هستند
اینقدر خندیدند که حال هل دادن نداشتند بیشتر خندشون هم به خاطر پارچه نویس های جلو ماشین ها بود که نوشته بود اهدایی
خلاصه به مقر گردو رسیدیم. شهید جومردی بیسیمچی گروهان ما بود بسیار با حال و پر جنب جوش و دوست داشتنی،  وجود معلم با اخلاق همچون حببب محمدی واقعا به ما دانش اموزان در اون موقع روحیه خاصی بخشوده  بود
پیاده شدیم رفتیم داخل چادرها یکی از بچه های گچساران گفت تخته سنگ بالای را بلدی
گفتم: بله گفت: بیا چهار نفری با کیسه خواب برویم انجا بخوابیم رفتیم
صبح نماز خواندیم
ودوباره خوابیدیم
چند حلب خالی جا پنیری و خیار شور هم انجا افتاده بود
صبح  بچه های یگان قاطری. قاطرها را جهت اموزش به کوه زدند قاطرها در کردستان کار (حمل غذا. مهمات. در کل کار وسایل نقلیه را انجام میدادند) خلاصه مزاحم خواب ما شدند ما هم حلب ها را تیر کردیم داخل صخره ها و قاطرها را رم دادیم به پایین مسئول این کار عصبانی شد و رفت تدارکات شکایت کرد گفت: اقا یه عده ادم بی نظم اون بالا ما را اذیت میکنند. مسئول وقت یه نفر را فرستاد تا ماها را به تدارکات ببرد خودمان را به خواب زدیم. صدا زد بلندشید چرا اذیت میکنید.
صدایش را شناختم اقای مهرعلی پرمرد بودند
من هم در کیسه خواب بودم صدا زدم خب به اقایان بگو رمه هاشون را از طرف دیگر ببرند دادزد و گفت: تو باید مشخص کنی بلند شدم گفتم: بله تا دیدم گفت بخدا حدس زدم باید یه بهمئی باشی. دیگه هوا روشن شد لندکروزها امدند سوار شدیم به سمت جلو شب رسیدیم جایی که نه خبری از چادری نه سنگر نه اتاقی.
شیاری بود پر از برف تا جایی که چشم کار می کرد سفیدی بود  همه بادگیر سفید داشتیم به خاطر استتار واختفا.
اما تا دلت بخواهد پیت نفتی بود چند درخت خواب رفته زمستانی در اطراف شیب وجود داشت پیت هارا برداشتیم در شاخه های درختان گذاشتیم دو سوراخ در دو جهت بالای پیت درست کردیم.
برف هارا با دست و بیل های انفرادی پارو کردیم چند قلوه سنگ گذاشتیم تا نفت از سوراخ چکه و بر روی سنگ ها بریزد و اتش  روشن  و خودمان را گرم می کردیم گاهی موقع  پیت ها اتش میگرفتن و منفجر می شدند و بچه ها دچار سوختی لباس و گاهی سوختگی سطحی می شدند روز موعد حرکت فرا رسید یعنی عصر روز۶۶/۱٠/۲۶ ساعت چهار بعد از ظهر پیاده و به حالت ستونی حرکت کردیم دما زیر صفر برف و بوران و مه وصدای باد خیال داشت که  یاران و سربازان امام خمینی را از حرکت بازدارد یا نفس هارا ببرد ولی در هدف و حرکت ما هیچ خلل به وجود نیاورد و این عوامل طبیعی  در برابر اعتقاد و ایده راسخ رزمندگان ناچیز بوده
تقریبا ساعت یک شب پای بلندی ها رسیدیم گفتند یک استراحت کوتاهی داشته باشید اکثر بچه ها دراز کشیدند و خوابیدندانگاری روی تشک بودند نه برف
بعد از یک ساعت بلند شدیم و حرکت نمودیم چند نفری از گردان را گفتند در بغل ستون حرکت کنید که موقع نشستن ستون و حرکت مجدد نفوذی در بین ستون نباشد که ستون را به دوقسمت تقسیم کند، علت این  بود که در کردستان جنگ کوهستانی بود تلفات کم بود اما غافلگیری و انحراف ستون در شب توسط نفوذی ها زیاد اتفاق می افتاد.
خلاصه حرکت کردیم مقداری که رفتیم فرماندهان متوجه شدند مسیر اشتباه است  عراقی ها  متوجه شدند، منطقه را به رگبارهای بی هدف بستن
سریع بر گشتیم و در مسیر اصلی بدون تلفات قرار گرفته ایم حالا  تقریبا ساعت سه شب است.
از کمین اول عراقی ها که نفربری بود گذشتیم  صدا ساز اواز رادیویشان را میشنیدیم از نفربر دوم هم گذشتیم در همین حین به نزدیکی شهید جومردی و  فرمانده گروهان رسیدم چونکه خارج از ستون بودم گفتم: نعمت چطوری؟
گفت: خوبم ولی پاهایمان ورم کرده.
دست ها یخ زده چشم ها خسته توان انچنانی نبود بعد از ده ساعت پیاده روی در برف و بوران به نقطه رهایی یاران خدا رسیدیم از حالت ستونی به حالت دشت بانی تغییر حرکت دادیم دستور حمله صادر شد تقریبا ساعت پنج بود
اینکه عرض کردم ساعت پنج بوده چنددقیقه که از شروع عملیات نگذشته بود تبلیغات لشکر پنج نصر با یک بلندگو دستی و رادیو جیبی اذان صبح را پخش کرد واقعا لذت بخش بود ان اذان در میدان جنگ.
به میدان مین رسیدیم و گردان از دو طرف میدان مین حرکت کردیم
چهار نفر بودیم با دو ارپیچی و چند گلوله در نزدیکی فرمانده گروهان و بیسیمچی.
که با انفجار خمپاره شصت یکی از بسیمچی ها افتاد.
ولی نمی دانستم شهید جومردی است رفتیم جلو اتش عراقی ها زمین گیرمان کرد سردی،گرسنگی و خستگی از یک طرف اتش دشمن از طرف دیگر شدت اتش انقدر زیاد بود که کل وسعت منطقه عملیاتی را دربرداشت تیربارهای دشمن به صورت ضربه دری اتش می ریختند اکثرا هم تیر رسام بود.
هرکس بگوید:( ارتش عراق ترسو بوده یا در کار نمایش فیلم است یا جبهه ای هایی هستن که خط مقدمشان  قبل از ایستگاه های صلواتی بوده و فقط شنونده ی پیروزی رزمندگان بوده اند نه دیدن نبرد.
ارتش عراق اموزش دیده دارای امکانات وسیع
پشتیبانی کننده توسط ۴۵ کشور که اکثرا ابرقدرت نظامی و مالی بوده اند.ارتش عراق جزء ممتازترین ارتش ها در بین کشورهای کمربندی ایران بود
قواعد نظامی را خوب بلد بودند بخاطر اموزش هایشان در کشورهای پیشرفته نظامی دنیا، ارتش ان زمان عراق را با ارتش عراق در زمان حمله داعش قیاس نباید کرد به علت فروپاشی ارتشش در تغییر حکومتشان پس ما از نظر امکانات و ارابه های جنگی با عراق قابل قیاس نبودیم تنها دلیل برتری و پیروزی ما جان بر کفی و ایثار بود که تمام قواعد جنگی دنیا را تحت شعاع قرار داده که نمونه اش: گذشت از اروند،گذشت از ارتفاعات پر برف کردستان، حمله به اچ سه،حمله شهید دروان با هواپیمای جنگی و بردن هواپیما در سالن کنفرانس بغداد)
یورش رزمندگان  به سمت دشمن در ارتفاع جان گرفته گاهی زمین گیر می شدیم و گاهی بی اعتنا به اتیش حرکت می نمودیم هنوز هم ان دسته چهار نفری ما به علت کمبود مهمات  ارپیچی شلیک نکردیم تا تقریبا از میدان مین گذشتیم خرج ها را سوار گلوله ها نموده ایم که سردی هوا  اینکار را دشوار می کرد و شروع به ارپیچی و زدن سنگرها کردیم
نگاه کردم دیدم ذوالفقار قیطاسی در وسط میدان مین ایستاده
هوا دیگر روشن بود صدایش زدم گفتم برگرد میدان مین است کجا؟
گفت پام قطع شده برو جلو جانم فدای رهبر ( که این مطلب را مسئول وقت حفاظت اطلاعات تیپ در حسینه ی تیپ در جمع رزمندگان از دو رزمنده بهمئی عنوان کرد)
برای قیطاسی خیلی ناراحت شدم شروع کردیم به زدن ارپیچی خط شکسته رزمندگان از دو طرف با شلیک و صدای الله اکبر به بلندی ارتفاع رسیدند واقعا اکثرا دیگه از مهمات خالی بوده ایم خسته بودند دو گردان در محاصره ازاد شدند ما نیروهای بسیجی از هویت نیروهای در محاصره اطلاعی نداشتیم هرکس در گوشه ای نشسته و حال تکان خوردن نداشتیم که گردان یا زهرا رسید شهید خداخواست جلویزی را زیارت کردم ایشان پسر دخترعمه ام بود که یکی از دوستان و بنده وضعیت را برایش توضیح دادیم و ازشان خداحافظی کردم در حین برگشت اقای سعیدی جانشین گروهان را دیدم گفتم: نعمت الله جومردی کجاست؟
گفت: در بغل میدان مین زمانی که داشتیم با بیسیم هدایت می کردیم خمپاره شصت دقیقا در جلوی شهید جومردی منفجر شد که شهید جومردی با بیسیم به زمین افتاد و ترکش خمپاره سیم رابط گوشی دهنی با بیسیم را قطع کرد خیلی ناراحت شدم و سریع خود را به پایین ارتفاع رساندم جایی که امبولانس ها داشتن جانبازان و شهدا را تخلیه می نمودن یکی از برادران تعاون تیپ مشغول ثبت اسامی شهدا و جانبازان بود به سراغش رفتم از وضعیت قیطاسی و جومردی سوال کردم
گفت:قیطاسی پایش قطع شده اعزام شد ولی از نعمت الله جومردی خبر ندارم گفتم خدایا یعنی جسد را نیاوردن نشستم تا اینکه بیسیمچی دوم گروهان امد گفتم: نعمت الله چه شد؟
گفت بچه های لشکر پنج نصر سریع نسبت به اوردن جسد شهید اقدام کردن.
شهید جومردی قبل از عملیات در  خواب امام رضا را زیارت کرد که فرمود شهید می شوی و به زیارت من خواهی امد و این را برای خانواده شان نامه کرد همینطور هم شد با شهدای لشکر پنج نصر مشهد به مشهد برده شد بعد از طواف از روی پلاک تشخیص دادن که این شهید متعلق به تیپ ۴۸ فتح است و ان را به استان انتقال داده اند و زیارتگاه شهید هم اکنون در روستای مامه زنگی بهمئی می باشد
در پایان درود میفرستیم به روح تمام شهدا ویژه شهید نعمت الله جومردی و خداخواست جلویزی

مانده از قافله شهدا غلام عباس ایثاری

اسامی رزمندگان شهرستان بهمئی در عملیات بیت المقدس ۲:
شهیدان جومردی و جلویزی
مرحوم حاج احمدی نژاد پدر شهید احمدی نژاد
طاهری و فرندپور(بهداری)
حبیب محمدی و مرحوم عبدالحسین ویسی نژاد. اموزش و پرورش
اقایان ذوالفقار قیطاسی، جوانمرد جرندان، علیداد بیاور، نعمت الله دیاله، موسی صفاری

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.