بخشی از متن ارسالی:
… در میان مسافران و کمی دورتر از زنان و مردان دستفروش و اجناس گوناگون روی سکو، پیرزنی با کمری خمیده بر روی یکی از صندلیها نشسته و درحالیکه با دستهای ناتوان و لرزان به عصای فرسودهای تکیه داده با موی سپید و چهرهای شکسته از گذر زمان، با دیدگانی امیدوار، به مسافران ایستگاه نگاه میکند. او چشم به راه کسی است که روزی برای دفاع از سرزمینش لباس رزم پوشید و رهسپار دیار شور و شیدایی شد؛ گمشدهای که سالها پس از پایان درد و رنج اسارت و دوری از جنگ و رگبار گلوله و انفجار خمپاره و شلیک تانک و خون و دود و آتش، شاید اینک سرافراز و خندان از قطار پیاده شود تا مادر سرش را در دامانش بگیرد و همچون نوزادی تازه متولد شده او را ببوید و نوازش کند و بهاندازه تمام تنهاییها و دلتنگی هایش اشک بریزد.
پیرزن که سالهاست از صدای استخوان و درد مفصل زانوانش رنج میبرد، با وجود ضعف و بیماری هرروز قبل از ورود اولین قطار صبح با دشواری از پله های ایستگاه پایین میآید و تا خروج آخرین قطار شب، برای دیدار تنها فرزند دلبند، دلاور و رعنایش لحظهشماری میکند و…
به نام خداوند عشق و زیبایی
سردبیر فرهیخته و گرامی
با سلام و عرض ادب، احتراما متن “سمفونی شگفت انگیز شب و شیدایی”جهت باز نشر، به همه نیک اندیشان شایسته وادی قلم در آن سایت وزین تقدیم می گردد. سلامت و سرافراز باشید
سرزمین هنر
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 2 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۲