نگرانیم برای خودم نیست، بلکه برای شماهاست که آگاهانه یا نا آگاهانه تیشه به ریشه خود می زنید.

جهانگیرآشنا

درد دل درختان بلوط ماغر شهرستان بهمئی با خبرنگار پایگاه خبری عصر آشنا

ناله می کنم، فریاد برمی آورم بسان ایلی که جوان از دست داده باشد؛(دی بیو بالا سرم، بوین جمالم/تش زنه گوشی دلم ن مونده حالم)
کد خبر : 60006
تاریخ انتشار : جمعه 24 شهریور 1402 - 18:09

امروز عصر دلم حال و هوای ماغر کرده بود. دلم گرفته بود برای درد دل بهترین مکان را طبیعت ماغر میدانستم. ماشینم را روشن کرده ام و به سمت ماغر حرکت کردم و ناخودآگاه  قبل از دو راهی ممبی و سرآسیاب جاده ای خاکی توجه ام را به خود جلب کرده بود. به سمت جاده خاکی رفته ام و با عصای کوچکی که داخل ماشینم بوده است و یار یار های محلی که در گوشی خود داشتم سکوت طبعیت را شکستم کمی از تپه ها بالا رفتم که متوجه سیلی از برگهای تازه درختان بلوط شده بودم. دستم را که به آنها زده ام و چوب های که گویا همین هفته بریده شده بوده اند و تنه درختی که گویا در حال اشک ریختن بوده است. دلم حسابی گرفت از این درختان بریده شده با خود زمزمه کردم که این درخت بلوط گویا میخواد با من که خبرنگار هستم و مسئولان و مردم شهرمان حرف بزند.

نمی دانم  نامه را برای چه کسی بنویسم، یا چه مسئولی ممکن است وجدان خود را مخاطب این نوشته قرار دهد، اما ترجیح میدهم قبل از نگارش نامه، خود را محضر شما سروران عزیز معرفی نمایم؛

نامم بلوط است، گونه ای از درختان سخت چوب هستم و به خاطر همین چوب سخت شهرت جهانی دارم. در میان مردم کشورهای اسکاندیناوی، یونان و روم سایه من محل سکونت الهه باروری بوده است و نماد قدرت و باروری بوده ام. روزگاری از تمام قسمت های من استفاده پزشکی به عمل می آمد.

مرا شناختید؟

بهتر است به زبان ساده و صادق ایلیاتی با شما سخن بگویم، بلوطم، نماد استقامت و پایداری زاگرس و زاگرس نشینان. همان که روزگاری نان آور خانه های پدران شما بود. همانم که سیراب می کردم گرسنه را با کلگ و مداوا می کردم زخم را با برگ. همان که گوسفندان از میوه و برگش سیراب می شوند و گوشت، شیر و پشمشان سهم شماست.

آری منم بلوط، سایه سار دل انگیزی برای رفع خستگی چوپانی فقیر، یار دیرین سفره های خالی در خشکسالی ها و سال های کم باران، آشیان گرم پرندگان زخمی در سرمای سوزناک زمستان.

همانم که روزی درمان درد ها بودم و امروز به درد بی تدبیری شما گرفتار.

صرفا به این دلیل یک بیوگرافی مختصر محضر شما ارائه دادم، زیرا چند روز پیش جوانی که با صدای بلند در زیر سایه من، کتابی را مطالعه می کرد، جمله ی زیبایی از نیچه فیلسوف بزرگ به زبان آورد؛ ( من هیچ دست نوشته ای را مطالعه نمی کنم تا وقتی که به اصالت خالقش پی نبرم) .

حال با این بیوگرافی ساده، تصمیم با شماست که به مطالعه این رنج نامه بپردازید یا نه….

فرزندان من!

از نو برایتان می نویسم، حال همه ما خوب است اما شما باور نکنید.

کم کم داریم به پاییز برگ ریزان و بلی چینون نزدیک می شویم و عشایر صدوق به فکر (مال زیر) هستند، و‌‌‌ردهای سرسبز سرحد خالی از سکنه می شوند، اما ما می مانیم.

می مانیم که آماده کنیم ورد را برای( مال بالا)، البته اگر تا زمان (مال بالای)عشایر، سرپا باشیم، که با روندی که شما در پیش گرفته اید، بعید می دانم.

بعید می دانم، چون می بینم.

می بینم که چطور جگر گوشه هایم در آتش بی تدبیری شما می سوزد.

می بینم که چطور آتش می زنید و خاموش نمی کنید.

ناله می کنم، فریاد برمی آورم بسان ایلی که جوان از دست داده باشد؛(دی بیو بالا سرم، بوین جمالم/تش زنه گوشی دلم ن مونده حالم)

کسی به ناله و فریاد من توجه نمی کند، شروه می خوانم و شیون و زاری می کنم اما باز هم خودتان را به خواب می زنید، چون فکر می کنید برای نابودی خود و همتبارانم گریه و زاری می کنم.

دلگیرم و شاخه های من از بغض می لرزد، تنها به این دلیل که شما مرا درک نمی کنید و دلیل گریه هایم را نمی فهمید.

ناله و فریادم، ناله و فریاد یک مادر برای فرزندانش است که از روی ناآگاهی پا به مسیر نابودی خود می گذارند.

فرزندان عزیز، نگرانم.

نگرانیم برای خودم نیست، بلکه برای شماهاست که آگاهانه یا نا آگاهانه تیشه به ریشه خود می زنید.

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.